شبکه حقوق بشر کردستان، ۶ اردیبهشت ۹۸: سعید شیرزاد، زندانی سیاسی کُرد در زندان رجاییشهر کرج در دلنوشتهایی خطاب به “یک معشوق” از زانیار و لقمان مرادی، دو دوست و همبندی خود که در تاریخ ۱۷ شهریور ۱۳۹۷ اعدام شدند، مینویسد.
سعید شیرزاد در تاریخ دوازدهم خرداد ماه ۱۳۹۳ بازداشت و بعدتر به اتهام «ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﻭ ﺗﺒﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﮐﺸﻮﺭ» به ۵ سال حبس تعزیری و اجرای یک سال حبس تعلیقی در پرونده قبلی محکوم شد.
متن کامل نامه سعید شیرزاد تحت عنوان “زانیار و لقمان دارد کردستان من” در ادامه میآید:
در فراسوی نوشتنها و بازی با واژهها و درآمیختن دلتنگی با کلمات از نثر باید گذشت و به شعر پناه برد، پناهگاهی برای یافتن رویا و این یافتنی را تنها با تو میشود به پایان رساند و برای لذت پناه بردن به این رویا باید همبازی واژه های شهیار قنبری شد و همچو قایقی تنها در دل اقیانوس با خاطرات ۳۰ سالهی ایرج جنتی که به لحظه در مغزت به انفجار میرسد و در پیوندی ناگسستنی با نتهای اسفندیار منفردزاده که رویای خجستگی بهار را زمزمه میکند باید به پیش رفت برای گسستن سیمهای خارداری که حتی شعر و ترانه را در خود محبوس کرده است، ولی امید رهایی ای که در همان نتها و شعرها نهفته است تو را در من زنده نگه داشته است.
با تو در این کنج زندان به شعر و رویایی دست یافتنی پناه میبرم وقتی حتی ستارهها در میدان تیر به خط میشوند و باجگیران در تفتیش کوهپایه، ترانه را با دستبند خرافات به سیاهچال میافکنند مبادا خطوط نیزهوار قامتت طلسم خلایق را هزار بار از این بیشتر بشکند و اینگونه از تصویر تو نیز میترسند آنگونه که سنگریزهای واقعیت آبی آب را اصرار میکند، تو را در عاشقانهترین شقایقام و در شکستگی آیینهها و گردباد حادثهها و در نیاز قدغن شده زیر رگبار باروت سرب و چکمه و تیر و ترکشهای نشسته بر بوی خوب گندم میبینم که واژههای مست کنندهاش، شعر و غزل دشنه دست بی صدا میشود و در غصه مرگ عاطفه تو را در واژههای آوازه خوان غمگین محکوم به مرگی که فریادش از لای سوراخهای دریچه سلولم وجودم را با تو سرشار از زندگی میکند میجویم و اینگونه نیاز به بوییدن و روییدنات بر من نفس میشود.
با تو صدای عشق و انفجار میشوم و بر دارهای قالی دختران مهاباد چکه چکه خون میشوم و سنگر پادگان سنندج را با سپیدی پرستارهاش در کوچ مریوان، پرندهای آزاد بر خرابههای آباد میشوم و نظر به راه رفیقان برای عشق تازه بیاجازه به جنگ جلادان شب میروم و در رقص سایهها برای کشف بوسهای در غربتی خانگی، از غزل و از زندگی میگویم و تمام قدغنها را در آبیدر و زریوار به باد میسپارم و در فکر فتح رهایی با پرچم یک رنگ رفیقان بادبانها را مرمت و مهربانیها را تقسیم میکنم که تیر خشم زهرم از کمال جان به فتح شبدلان بنشیند وقتی که نان زندان را در خواستگاه دردهایمان با سکوت انتظار تیرباران شبان زخم بندان رفیقانمان یکی کردیم عشق به تو در آواز سحرگاهان به اوج پرواز رهایی سبز شد و با عشق پروبال کشیدن برای با هم برابر بودن، با یاران به امید سرخ دیدار بر میافرازیم و عاقبت آنسوتر زیر باران و آواز خوانان پیروزگانیم.
با تو آب را میکوبم و شعر میریسم و باد را میرویانم هرچند که بیانیههای طویل جنون و عفونت در سایه تفنگ و خرافات کشتار وحشیانه یاران را به کلاغان دروغ بگویند اما عزیز عزیزان و رفیق رفیقانت برایت غزل غزل حدیث رهایی دارد وقتی که عشق تو برای چیدن هرزترین ریشهها تیشه به دستم داد تا که برای همیشه با مردارخوار و وقاحت نایابش تا سپیده رفتن بجنگم که با تو از مرداب بیرون میآیم و هرگز از دشمن نمیترسم و با تو در سکوت شیشهها و صدای بلندگوها و بالگردها میخوانم که خواندن دیگر معصیت ندارد و در شب خیس شدن کلاغان را به شعرمان و قفلها را بر دهانمان میشکنیم و در کشتار بیحیای یاران و عاشقان در بیداری زنجیریان پای دار و سوختن پر پروانهها و گلوگاه بریده و سوخته ترانهها، مرگ از ترانههای من و تو میمیرد و قانقاریا از استخوان کرد تو میترسد وقتی که اوباشان هنگام برگشتنشان از درخت سوزی پیشانی ماه را بر سنگ زده و تماشای بتی را اصرار میکنند انگار که سرمهای بر چشم میکشند و شاعران برای تو که بهانه عشق و زندگی میشوی دلیل جاری زیستن را در خشکاندن سرمهدان و ماندن حنجره در قحطی سال شعر و صدا به تصویر …
… زندگی میشود تو هم بر من نفس میشوی و نجواها و پچپچهای قدغن شده را با تو زندگی میکنم حتی وقتی که سزای عاشقان کرد طناب دار میشود و تیرباران تا اوج فواره با تو قد میکشم و در قدغن شدن همصداییها بر تیرگی شب چیره میشوم و در نهایت مرگ نام تو و رفیقانت در شکفتگی شعر و لختی باران امید زیستن بر من میشود و در سربی سپیدی شب سوز عاشقانهترین روز، پیروزی را شانه به شانه رفیقان در کوهستانی که ادامه عشق است و در کوچههای بی باد از سکوت زیباترین ترانهها، در سرخ باد سرود و سپیده میرقصیم و میخوانیم که با سرود کودکان در گاهواره کردستان چه خواهند کرد وقتی که زانیارها و لقمان ها هنوز پیدایند و هنوز بیستون برجاست و عزیز فرزاد (کمانگر) و شیرین (علم هولی) رفیقان کامیاران و ماکو نغمه دلکش عاشقی در باد میشوند و با احسان (فتاحیان) و شیرکو (معارفی) زمزمه دلتنگی مادران چشم به دری میشویم که دیگر سایه فرزند را بر در نمیبینند و در کوسالان نام فرمانده اقبال (مرادی) را با غروری به وسعت زمین در عاشقانهترین سرودها فریاد میکشیم و آخرین نگاه علی (حیدریان) و فرهاد (وکیلی) را با تجسم آخرین لبخند شهلا (کعبی) و نسرین (کعبی) به بادهای بهاری میسپاریم و با فریاد کاک فوآد (مصطفی سلطانی) و کاک صدیق (کمانگر) میغریم و در رقص رنگارنگ دختران و پسران همیشه بهار کردستان عشق و شبنم را تا به همیشه به انفجار تر باران میرقصانیم و مینوشیم و میخوانیم که کرد و درخت و دریا سبز است و باز هم با غرور و اشک میخوانیم که زانیار و لقمان دارد کردستان من.
سعید شیرزاد
۳ اردیبهشت ۹۸
زندان گوهردشت کرج