ابراهیم فیروزی، نوکیش مسیحی زندانی محبوس در زندان رجایی‌شهر کرج با انتشار نامه‌ای درباره اعتصاب غذای سعید شیرزاد اعلام کرده که این اعتصاب «به هیچ عنوان نمادین و یا برای نفع شخصی‌اش نبوده» و «سعید فقط و فقط مدافع حقوق کودکان کار بوده و این شاید جرم بزرگی است که حاکمیت تاب شنیدن فریادهای او را نداشته است و اینک باید هم زندان شود، هم شکنجه و هم برای رساندن فریاد دیگران، دهان خود را بدوزد و زبان خود را در کام فرو بندد.»

سعید شیرزاد، فعال مدنی محبوس در زندان رجایی‌شهر کرج در اعتراض به « مرگ خاموش زندانیان سیاسی بیمار، ضرب و شتم زندانیان و توهین به خانواده‌هایشان» از روز «چهارشنبه ۱۷ آذرماه» به مدت سی و نه روز اقدام به اعتصاب غذا کرده بود.

نسخه‌ایی از این نامه که برای انتشار در اختیار شبکه حقوق بشر کُردستان قرار گرفته است را در ادامه بخوانید:

متن نامه:

او لبانش را دوخت تا صدای ما شنیده شود!

«آن‌گاه که شعلهٔ سپیدهٔ خورشید
از پشت سیاهی‌های تاریکی شب نمایان می‌شود
یاس وحشی سرزمینم
از تصویر دوختهٔ لبانت
با واژگان انقلابی و سرخ رود خواهد گفت»

در تاریخ ۲۵/۱۰/۱۳۹۵ پس از ۳۹ روز، آقای سعید شیرزاد پس از مذاکرات و قول شفاهی از سوی مسؤولین ذی‌ربط، به اعتصاب غذا و لب‌دوزی خود که در اعتراض به نادیده‌گرفتن حقوق زندانیان آغاز شده بود، پایان داد.
برخی از موارد اعتراض آقای شیرزاد، جلوگیری از ضرب و شتم زندانیان و جلوگیری از اعزام زندانیان به مراکز درمانی بودند و او با اعتصاب غذا و دوختن لب‌هایش به همراه بیان شفاهی و کتبی موارد اعتراضی، خواهان رعایت حقوق زندانیان شد.
بعد از مذاکرات شفاهی با نمایندهٔ دادستان تهران و قاضی ناظر بر زندان و گرفتن قول مساعد در جهت رفع مظالم مورد اعتراض، ایشان اعتصاب غذا را پایان داده و لب‌هایش را باز کرد. این ۳۹ روز که با کاهش وزن ۱۵ کیلوگرمی و در روزهای آخر همراه با بی‌هوشی و ناتوانی در تکلم و لکنت زبان شدید همراه شد، با حکم ظالمانهٔ پنج سال زندان او که تنها به دلیل دفاع از حقوق کودکان و تلاش برای آوردن لبخند بر لبان کودکان کار و زباله‌گرد بود، مشابهت داشت. این‌بار نیز این لب‌دوزی و سختی‌هایش که سلامتی و حتی جانش را به خطر انداخته بود، به هیچ عنوان نمادین و یا برای نفع شخصی‌اش نبوده است.

شخصاً چندین دفعه به علت باز شدن گره‌های نخ‌هایی که لبان آقای شیرزاد را بسته بود، به ترمیم گره‌ها پرداختم و رنگ لبانش را که برای دفاع از هم‌نوعان خود پریده بود، بسیار زیباتر از گونه‌های سرخی یافتم که نفع خود را دنبال می‌کنند.
شعر ابتدای نامه که در هنگام لب‌دوزی سعید از سوی هم‌بندی‌مان آقای خالد حردانی برای وی سروده شده است را تقدیم می‌کنم به فداکاری همهٔ آنانی که سختی را برای راحتی دیگران بر خود حمل می‌کنند و در پایان باز هم جملاتی از پاورقی‌های خاطرات خالد حردانی برای سعید عزیز:
«مگر سعید شیرزاد و سعیدهای دیگر در طول تاریخ انسان چه گفته‌اند که می‌بایست فریادهای بلند خویش را با دهانی دوخته و زبانی بی‌کلام اما به بلندای تاریخ بشر، پژواک کنند تا شاید مدعیان انسانیت، صدای مظلومیت آنان را بشنوند. سعید فقط و فقط مدافع حقوق کودکان کار بوده و این شاید جرم بزرگی است که حاکمیت تاب شنیدن فریادهای او را نداشته است و اینک باید هم زندان شود، هم شکنجه و هم برای رساندن فریاد دیگران، دهان خود را بدوزد و زبان خود را در کام فرو بندد.»

ابراهیم فیروزی
۲۷/۱۰/۱۳۹۵