«خسرو بشارت»، زندانی عقیدتی کُرد محبوس در زندان رجایی شهر کرج که روز دوشنبه، ۱۴ بهمنماه، حکم اعدام به اتهام «افساد فی الارض» وی و شش همپرونده دیگرش به نامهای «انور خضری»، «کامران شیخه»، «داود عبداللهی»، «فرهاد سلیمی»، «قاسم آبسته» و «ایوب کریمی» توسط شعبه ۴۱ دیوان عالی کشور تایید شده است با نگارش نامهای سرگشاده به افکار عمومی و نهادهای بین المللی مدافع حقوق بشر از فشار وزارت اطلاعات جهت تایید شدن این حکم در دیوان عالی کشور خبر داده است.
این زندانی عقیدتی در بخشی دیگری از نامه خود به شرح وضعیت خود از زمان بازداشت در بهمنماه ۱۳۸۸ تا امروز و شکنجه و فشارهای که در هنگام بازجویی در بازداشتگاه اداره اطلاعات توسط بازجویان امنیتی علیه وی اعمال شده، پرداخته است:« این شکنجهها سه هفته ادامه داشت و بعد از آن من را به دستگیری اعضای خانوادهام تهدید میکردند و در آن هنگام زیر این شکنجهها و تهدیدات، بازجوی پرونده اتهامات دیکته شده به من را خودش مینوشت و از من به زور پای همان برگه امضا و اثر انگشت میگرفت در حالیکه در آن حال اصلا انگار در این دنیا نبودم و نمی دانستم چی را دارم امضا میکنم.»
نسخهای از این نامه که جهت انتشار در اختیار شبکه حقوق بشر کردستان قرار گرفته است را در ادامه بخوانید:
بیش از ده سال متمادی از بهترین سالیان عمر و جوانیم را محروم از تمام لذتها و نعمتها و به دور از همه عزیزان و کسانی که خیلی دوستشان دارم و با محرومیت کامل از حق مسلم و مادر زادیم که آزادیست ، در داخل زندان و در پشت دیوارهای بلند و اتاقهای کوچک که در بین من و دنیای بیرون و آزادی فاصله انداخته است را سپری کردم.
زندگی که فقط به صورت اسمی میتوان آن را زندگی نامید وگرنه مرگ تدریجی و یا به تعبیری مرده متحرک بودم.
روزها و ماهها و سالهای حبسم آنقدربه درازا کشید که یادم رفته است دنیای دیگر خیلی از این دنیای کوچک زندان وجود دارد.
زیرا بی عدالتی و ظلم و استبداد سایه یأس و ناامیدی را بر تمام وجود و پیکرم گسترانده، انگار دیگر باید فراموش کنم دنیایی دیگر وجود دارد و داشتن چنین زندگی بیشتر به یک رؤیا و خواب برایم تبدیل شده تا به یک واقعیت،
به سان آدم زنده به گوری میمانم که هر چقدر فریاد میزنم کسی صدایم را نمیشنود تا به فریادم بشتابد.
این کلمات زاده تخیلات و توهمات نیست بلکه تمام حرفهای آن سخن از درد و رنج و تنهایی ده سالهام میزند.
شاید کسی که چنین وضعیتی را ندیده و تجربه نکرده درک چنین زندگی برایش خیلی سخت باشد اما بدانید که ما هم جزو واقعیت موجود دنیای شما میباشیم.
میخواهم برایتان مقداری از درد و رنج چندین سالهام بگویم.
در اوج جوانیم که خیلی آرزوها در دل داشتم و مثل هر شهروند عادی دنبال زندگی و تحقق آرزوهای جوانیام بودم مثل یک کابوسی که برای هر کسی اتفاق می افته و خیلی عذاب آوره اما با بیداری از خواب این کابوس به پایان میرسه منتها با این تفاوت که این کابوس من واقعیست و انگار دیگر بیدار شدنی در کار نیست و ده سال عمرم را در این کابوس تلخ دارم دست و پا میزنم.
در بهمن ماه سال ۱۳۸۸ بود که توسط اطلاعات شهرستان مهاباد دستگیر شدم و بلافاصه من را به بازداشتگاه اطلاعات ارومیه انتقال دادند. مدت یکماه کامل در سلول انفرادی انواع شکنجه های مختلف را روی من پیاده کردند.
خیلی مواقع از ۱۲ شب به بعد تا صبح با ایجاد صداهای وحشتناک و صدای ناله و فریاد کسی که دارد شکنجه میشد ترس و لرز را به تمام بدنم وارد میکردند و تا صبح از ترس نمیتوانستم بخوابم و با اینکار بهشدت من را آزار و شکنجه روحی میدادند.
برای مدتهای طولانی از پشت دستهایم را با دست بند میبستند طوریکه از درد دستهایم به خود مینالیدم.
بارها من را ساعتها با دست بند به سقف آویزان می کردن و بارها من را به تختی بسته و با کابلهای برق فشار قوی زخیم و سه رشته محکم به کف پاهایم ضربه میزدند طوریکه نزدیک بود مغزم از دهانم بیرون بیاید و چشمهایم از حدقه جدا شود و قلبم داشت میترکید.
این شکنجهها سه هفته ادامه داشت و بعد از آن من را به دستگیری اعضای خانوادهام تهدید میکردند و در آن هنگام زیر این شکنجهها و تهدیدات ، بازجوی پرونده اتهامات دیکته شده به من را خودش مینوشت و از من به زور پای همان برگه امضا و اثر انگشت میگرفت در حالیکه درآن حال اصلا انگار در این دنیا نبودم و نمی دانستم چی را دارم امضا میکنم.
یکماه بعد از دستگیریام در همان بازداشتگاه مخوف اطلاعات، بازپرس پرونده پیشم آمد در حالیکه خود را معرفی نکرد که بازپرس پرونده است بلکه به عنوان یک بازجو داشت از من بازجویی میکرد و به من گفتند که این کارشناس پروندهات است که از تهران آمده و از من بازجویی میکرد.
بعد از گذشت دوهفته برای بار دوم که پیشم آمد فهمیدم که این شخص بازپرس پرونده است و تمام موارد اتهامی که به من وارد کرده بودند را انکار کردم و آن را قبول نکردم بعد از گذشت دو ماه از بازداشتم در بازداشتگاه اطلاعات من را به زندان مهاباد انتقال دادند، فهمیدم که این بازپرس که اسمش ظاهری بود اتهاماتی از جمله عضویت در گروههای تروریستی مثل القاعده و افساد فی الارض و بغی را به من وارد نموده است.
یادمه برای بار اول که بازپرس پیشم آمد من را دست بند و پابند زده بودند و چشمایم را هم محکم بسته بودند و در این حالت بود که پای این ورقههای که حتی نمیدانستم چی در آن نوشته شده است از من امضا و اثر انگشت گرفتند.
در هنگام بازجوییها به من دیکته می کردن دکه عضویت در القاعده و مشارکت در قتل یک سرباز که نگهبان یک بانک بوده و با ماشین او به قتل رسیده است را بر عهده بگیرم. بعد از گذشت هفت ماه در زندان مهاباد بدون اینکه آخرین بازپرسی صورت بگیرد و از من آخرین دفاعیه را بگیرند در مهرماه ۸۹ من را به زندان مرکزی ارومیه انتقال دادند.
به مدت دو ماه در بند ۱۲ زندان ارومیه که محل نگهداری زندانیان سیاسی بود من را نگه داشتند و در آذر ماه سال ۸۹ من را به زنداناوین ، بند۳۵۰ انتقال داده و بعد ازگذشت ۶ ماه از بودنم در بند ۳۵۰، در تیرماه سال ۱۳۹۰ من را به زندان رجایی شهر کرج انتقال دادند که از همان بدو ورود به مدت ۵۰ روز بدون داشتن کمترین امکاناتی در یک حسینه که پر از ساس بود زندگی میکردم.
هنگامی که در بند ۳۵۰ اوین بودم من را به شعبه ۳ بازپرسی دادگاه کارکنان دولت برده و توسط شخصی به اسم بیگی بازپرسی شدم تمام اتهامات را برایم خواند و گفت این اتهامات را قبول داری من هم مثل آخرین بازپرسیم در مهاباد تماماتهامات را شدیدا انکار نمودم اما شوربختانه بدون کوچکترین توجه و اعتنایی به دفاعیات و اظهاراتم به جای تجدید نظر در بازجویی و تکمیل مرحله کشف جرم پرونده را جهت دادگاهی برای صدود کیفرخواست به دادگاه ارسال نمود
بعد از گذشت سه سال وسپری شدن و تلف شدن روزها و سالهای طلایی عمرم درزندان رجایی شهر، شخصی از مهاباد به اسم محمدی که قاضی بود و منتها خود را در پوشش بازپرس جا زده بود به داخل زندان رجایی شهر آمد و سه جلسه در داخل زندان ما رابه نوعی دادگاهی کرد و من هم کما فی السابق همه اتهامات وارده را انکار نمودم.
بعد از گذشت ۶ ماه از این اتفاق به شعبه ۶ بازپرسی دادسرای ناحیه ۳۳ مقدس به ریاست امین ناصری احضار شدم و در آنجا خانواده آن سربازی که قتل او را به گردن ما انداخته بودند (به اسم ابراهیم شکاکی) به همراه سه شاهد حضور داشتند و این شهود در آن جلسه که خود بازپرس بیگی هم حضور داشت به نفع ما شهادت دادند و گفتن که ما از نزدیک آن کسانی که با ماشین به آن سرباز زدهاند را دیدهایم مسلما این افراد که اینجا به عنوان متهم حضور دارند به هیچ شیوهای آن کسانی نیستند که با چشم خود دیدهایم.
بعد از این جلسه آقای امین ناصری نظر خود را در مورد نتیجه این بازپرسی به دادگاه مهاباد ارسال کرد و از آن شگفت انگیزتر و جالبتر این است که همزمان در مهاباد دو شخص به اسامی ولی مصطفی خانی و شاهو گشواره به اتهام قتل آن سرباز دستگیر شده بودند و این اشخاص توسط شعبه ۱۲ تجدید نظر استان دادگاهی و ولید مصطفی خانی به قصاص و شاهو گوشواره به عنوان مشارکت در قتل به ده سال حبس محکوم شده بودند و حتی ماشینشان که آثار خون آن سرباز رویش بوده هنوز هم توقیف است در حالیکه در نقطه مقابل کوچکترین اثری یا قرائنی که ثابت بکند این قتل کار ما هست، علیه ما در پرونده وجود ندارد.
حتی چهارنفر از آن شش نفری که اتهام هم گروه بودن با آنها و همکاری با هم را به ما دادهاند را من در داخل زندان دیدهام و آشنا شدهام و اصلا با آنها سابقه آشنایی قبلی نداشتهام.
با وجود شهادت این شهود به نفع ما واینکه این دو شخص دستگیر شده در مهاباد همانهایی هستند که در هنگام قتل سرباز دیده شدند، آن دو را آزاد کرده و شاهدها را تهدید کردند که دیگر حق ندارن هیچ جایی این شهادت را بدهند.
بعد از گذشت دوسال از این اتفاق در اواخر سال ۱۳۹۵ توسط محمد مقیسه رئیس شعبه ۲۸ دادگاهی انقلاب به همراه هم پروندههایم دادگاهی شدم که بعد از قرائت اتهامات وارده من آن را انکار کرده و برای اثبات برائت خود به شهادت آن شهود در شعبه ۶ بازپرسی به ریاست امین ناصری استدلال کردم که از اساس محمد مقیسه وقوع چنین اتفاقی را انکار کرد وبه ما گفت به هیچ شیوه ای همچین چیزی واقعیت ندارد.
بعد از این دادگاهی توسط محمد مقیسه من و هم پرونده هایم همگی به اعدام محکوم شدیم که پس از اعتراض به رأی صادره، پرونده برای بررسی به شعبه ۴۱ دیوانعالی کشور به ریاست قاضی رازینی ارسال شد و قاضی رازینی با اشاره به اینکه هیچکدام از موارد اتهامی محرز نمیباشد و تنها استدلال آقای مقیسه برای صدور چنین حکمی اقرار متهمین در دادگاه است در حالیکه کوچکترین اقراری از آنها در هیچکدام از مراحل دادرسی وجود ندارد از اساس این حکم را نقض و پرونده را جهت بررسی مجدد به شعبه هم عرض یعنی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی ارسال کرد.
بعد از مدتی پرونده قتل سرباز که در آن متهم بودم را از پرونده امنیتی تفکیک و جدا نموده و برای بررسی به دادگاه کیفری ارومیه واگذار کردند.
در آذر ماه سال ۱۳۹۶ من به همراه دو تن از دوستانم کامران شیخه وانور خضری که باهم درپرونده قتل سرباز متهم بودیم برای دادگاهی به زندان ارومیه انتقال دادن و حدود یک سال را در زندان ارومیه بودیم.
در شانزدهم تیرماه ۱۳۹۷ توسط شعبه ۱۲ دادگاه تجدید نظر استان توسط قاضی عرب باغی به اتهام مشارکت و معاونت در قتل سرباز دادگاهی شدیم که من به ۱۰ سال حبس و کامران شیخه به قصاص و ده سال حبس و انور خضری به ده سال حبس محکوم شدیم که بعد از اعتراض به این حکم جهت بررسی به دیوان عالی کشور رفت.
بعد از این دادگاهی در پاییز سال ۱۳۹۷ ما را به زندان رجایی شهر عودت دادند. بعد از تغییر بازپرس اول پرونده ظاهری و آمدن شخص دیگری به جای او در بازپرسی شعبه ۳ مهاباد مطابق اظهار نظر سابق بازپرس شعبه ۶ دادسرای ناحیه ۳۳ مقدس آقای امینناصری، بنده از اتهام عضویت و بغی و افساد فی الارض و مشارکت و معاونت در قتل کاملا تبرئه شده و برایم منع تعقیب صادر شده بود و در داخل زندان توسط اجرای احکام زندان به من ابلاغ شد و آن را امضا کردم.
امابا وجود همهی این اتفاقات باز من به عنوان متهم به این موارد اتهامی باید در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب دادگاهی میشدم. مدتی توسط قاضی شعبه صلواتی تحت فشار بودیم که باید وکیلمان آقای علیزاده طباطبائی را عزل کنیم و گفته بود تا زمانی که او وکیل شماست پرونده شما را رسیدگی نخواهم کرد.
اما بعد از مدتی که در مقابل این خواسته تسلیم نشدیم و بر ابقای ایشان بر وکالت خود اصرار ورزیدیم در خرداد ۱۳۹۸ توسط آقای صلواتی دادگاهی شدیم منتها چنان به وکیل ما فشار آورده بودند و یا حتی تهدید کرده بودند که اجازه نداشت در جلسه دادگاه نزدیک ما بشود و با ما حرف بزند و یا حتی دفاع کند و تنها به گرفتن لایحه دفاعیه از او بسنده کرده بودند که متاسفانه بعد از برگزاری این دادگاه فرمایشی و فورمالیته وبا حضور کارشناس وزارت اطلاعات در آن جلسه و تهدید ما از طرف وی، مجددا حکم اعدام را برای ما صادر و برای بار دوم جهت بررسی پرونده به همان شعبه سابق دیوان یعنی شعبه ۴۱ به ریاست قاضی رازینی ارسال شد.
وکیل بنده در این مدت طی چندین دیدار با قاضی دیوان، به ایشان قول مساعد داده شده بود که اینبار هممسلما حکم اعدامشان شکسته خواهد شد و شاید دیوان برایشان حکم حبس ۱۲ الی ۱۵ سال صادر کند.
منتها در کمال ناباوری در روز دوشنبه چهاردهم بهمن ماه وکیل ما به خانواده هایمان اعلام کرده بود که متاسفانه حکم اعدام هر هفت نفر توسط دیوان عالی تایید شده است خبری که حتی وکیل ما رو هم شوکه کرده بود.
وکیل ما در جواب چرایی و چگونگی تایید چنین حکمی برای چنین پرونده ای که حتی نمی توان اتهام عضویت را در آن ثابت کرد که چرا حکم اعدامشان تایید شده است؟! به خانوادههایمان گفته بود که با اعمال نفوذ وزارت و تحت فشار قراد دادن دیوان که حتما باید این حکم تایید بشود اتفاق افتاده است.
اکنون اینجانب خسرو بشارت زندانی سیاسی سنی مذهب زندان رجایی شهر کرج که قربانی این توطئه کثیف و سناریوی اطلاعات مهاباد و ارومیه شدهام از تمامی آزادیخواهان ، فعالین حقوق بشری ، فعالینسیاسی ، روزنامه نگاران، فرهیختگان واساتید دانشگاه، اصحاب رسانه، تمام نهادهای حقوق بشری و به ویژه دیدبانحقوق بشر ، عفو بین الملل ، کمیساریای عالی حقوق بشر خانم میشل باشله و گزارشگر ویژه حقوق بشر در ایران آقای جاوید رحمان میخواهم که فریاد مظلومیت من را بشنوید و نگذارید قربانی توطئه ها وسیاستهای این مستبدان و ظالمان بشوم و برای دفاع از حقوق پایمال شدهام وارد شوید و از حکومت ایران و مسولین آن بخواهید که پاسخگو باشند.